معنی استر بارکش

حل جدول

لغت نامه دهخدا

بارکش

بارکش. [ک َ / ک ِ] (نف مرکب) آنکه بارهای گران بردارد. (آنندراج). حمل کننده ٔ بار. باربر. باربرنده. انسان یا حیوان و یا ماشین که بار حمل کند. باربردار. حمال. (مهذب الاسماء) (دهار) (دِمزن). حَمولَه. رَحول:
هنرپرور و راد و بخشنده گنج
از این تخمه [ساسانیان] هرگز نبد کس برنج
نهادند بر دشمنان باژ و ساو
بداندیشگان بارکش همچو گاو.
فردوسی.
میان زیر جوشن بسوزد همی
تن بارکش برفروزد همی.
فردوسی.
یکی نیزه ٔ بارکش برگرفت
بیفشرد ران ترگ بر سر گرفت.
فردوسی.
|| ستور بارکش. اسب بارکش، مقابل برنشست. سواری:
بیامد کمربسته گیو دلیر
یکی بارکش بادپایی بزیر.
فردوسی.
هزار اشتر بارکش بار کرد
تن آسان زید هر که زر خوار کرد.
فردوسی.
ده و دو هزار اشتر بارکش
عماری کش وگامزن شست وشش
که هرگز کس اندر جهان آن ندید
نه از پیرسر کاردانان شنید.
فردوسی.
کاروانی بیسراکم داد جمله بارکش
کاروانی دیگرم بخشید بختی جمله رنگ.
فرخی.
که کن و بارکش و کارکن و راه نورد
صفدر و تیزرو و تازه رخ و شیرآواز.
منوچهری.
ز گاوان گردون کش و بارکش
خورش گونه گون بار صد بار شش.
اسدی (گرشاسب نامه).
به یک هفته در هفتصد بار شش
بد از پیش شه مردم بارکش.
اسدی (گرشاسب نامه).
هامون گذاری کوه فش، دل بر تحمل کرده خوش
تا روز هر شب بارکش، هر روز تا شب خارکن.
امیر معزی.
بهر چنین هودجی بارکشی دار دل
پیش چنین شاهدی پیشکشی ساز جان.
خاقانی.
هزار دگر بختی بارکش
همه بارهاشان خورشهای خوش.
نظامی.
خر این جایگه لنگ و تیمارکش
از آن به که پیش ملک بارکش.
سعدی (بوستان).
خری بارکش گفتش ای بی تمیز
ز جور فلک چند نالی تو نیز.
سعدی (بوستان).
|| آنکه غمخوارگی کسی کند و تحمل ایذا کند. (آنندراج). || بمجاز، متحمل درد و اندوه. صبور. شکیبا:
نهانی کس فرستادش که خوش باش
یکی هفته درین غم بارکش باش.
نظامی.
تازنده بعشق بارکش بود
چون گل به نسیم عشق خوش بود.
نظامی.
دل پادشاهان بود بارکش
چو بینند در گل خر خارکش.
سعدی (بوستان).
حرامست بر پادشه خواب خوش
که باشد ضعیف از قوی بارکش.
سعدی (بوستان).
تو بیکبار قوی حال کجا دریابی
که ضعیفان غمت بارکشان ستمند.
سعدی (بدایع).
|| مظلوم. (آنندراج). ستم کش. محنت کش. (دِمزن). || (اِ) طناب بزرگ. || صحنک بزرگ. (آنندراج) (دِمزن). || ظرف بزرگ. (دِمزن).


استر

استر. [] (اِخ) از توابع بلوچستان و آن دارای معدن آهن است.

استر. [اَ ت َ] (اِ) در سانسکریت اسوتره که جزء اول آن اسو بمعنی اسپ است. (فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ص 226- 27). چارپائی بارکش و سواری که پدر او خر و مادرش اسب است. حیوانی که از خر نر و مادیان زاید. از دواب مشهور است، گویند این تصرف را فرعون کرده است. (برهان). چارپائی است معروف میان خر و اسب. (انجمن آرای ناصری). حیوانی که از جفتی خر نر و اسب ماده پیدا میشود و بهندی خچر گویند. (غیاث). سَتر (مخفف آن). بغل. بَغله. قاطر. عدس. ابن ناهق. (المرصع). ابوالاخطل. ابوالاشحج. ابوالحرون. ابوالصقر. ابوفمرس. ابوقضاعه. ابوکعب. ابوالمختار. ابوملعون. (المرصع): اَسْفی ̍؛ استر شتاب تیزرو. بَغْل، استر نر. بَغْله؛ استر ماده. سَفْواء؛ استر تیزرو. (منتهی الارب). و از او [از شهر کش] استران نیک خیزد. (حدود العالم):
ای سند چواستر چه نشینی تو بر استر
چون خویشتنی را نکند مرد مسخر.
منجیک.
چو استر سزاوار پالان و قیدی
اگر از پی استرو زین حزینی.
ناصرخسرو.
تو چه دانی که که بود آن خرک لنگت
که همی بر اثر استر او رانی.
ناصرخسرو.
اگر اشتر و اسب و استر نباشد
کجا قهرمانی بود قهرمان را.
ناصرخسرو.
خلعت های خلیفه را بر استران در صندوقها بار کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376). بوعلی بر استری بود بند در پای پوشیده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 204). و سیصد پیاده گزیده و استری با زین بیاوردند. (تاریخ بیهقی ص 352). فرمود که بوسهل را بایدبرد حاجب نوبتی او را بر استری نشانده و با سوار و پیاده بسیار بقهندز بردند. (تاریخ بیهقی ص 330). و بر آنجانب رود که سوی افغانستان است بسیار استر سلطانی بسته بودند. (تاریخ بیهقی ص 261). خواجه ٔ بزرگ از جهت خود رسول را استری فرستاد. (تاریخ بیهقی ص 297).و هر جانوری که دارم از اسب نعلی (؟) و استر... رهاکرده شده است بسر خود در راه خدا. (تاریخ بیهقی ص 318).
هست مامات اسب و بابا خر
تو مشو تر چو خوانمت استر.
سنائی.
اشتر و استر فزون کردن سزاوارست اگر
بار عصیان ترا بر اشترو استر برند.
سنائی.
خواجگان دولت از محصول مال خشک ریش
طوق اسب وحلقه ٔ معلوم استر کرده اند.
سنائی.
و [جمشید] خر را بر اسب افکند تا استر پدید آمد. (نوروزنامه).
گر خاتم دست تو نشاید
هم حلقه نشاید استران را.
خاقانی.
دستار خزّ و جبّه ٔ خارا نکوست لیک
تشریف وعده دادن استرنکوترست.
خاقانی.
روز از برای ثقل کشی موکب بهار
پالان بتوسن استر گرما برافکند.
خاقانی.
لگام فلک گیر تا زیر رانت
کبود استری داغ بر ران نماید.
خاقانی.
دل کو محفه دار امید است نزد اوست
تا چون کشد محفه ٔ ناز استر سخاش.
خاقانی.
با قفل زرست فرج استر
با مهره و لعل گردن خر.
خاقانی (تحفهالعراقین).
- امثال:
استر را گفتند پدرت کیست، گفت داییزه ام مادیان است.

استر. [اَ ت َ] (ع ن تف) نعت تفضیلی از ساتر. پوشنده تر: و اولی ان یغسله [یغسل المیت] فی قمیص لأنه اَستر. (معالم القربه).

استر. [اَ ت َ] (اِ) آن جامه که زیر ابره ٔ قبا و امثال آن بدوزند و بمد همزه برای ضرورت نظم خوانده اند. (مؤید الفضلاء). و این گفته بر اساسی نیست، چه اصل آستر است با الف ممدوده نه همزه ٔ مفتوحه. آستر و بطانه ٔ جامه. (برهان).

استر. [اِ ت ِ] (اِخ) (کتاب یا صحیفه ٔ...) مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: صحیفه ٔ استر همواره در میان یهود و مسیحیان در جزء کتب قانونی محسوب بوده و هست. نگارنده ٔ این کتاب بیقین قطعی معلوم نیست زیرا که بعضی به عزرا و برخی به کاهنی یهویاقیم نام و جمعی به مردخای نسبت میدهند. و آنچه از خود صحیفه ٔ استر استنباط میشود آنست که نگارنده اش مردخای بوده و نگارنده آنرا در ایران تصنیف کرده مطالبی را که خود معاینه دیده می نگارد و نقشه و نمونه ٔ واضح و مبیّنی از وضع سلطنت و رسوم و عادات ایران تشکیل میدهد، و هم معلوم است که نگارنده عبری متعصب و غیوری بوده. فائده ٔ مخصوص این کتاب آنست که محافظت عجیب و تسلطخدای تعالی را بر اغراض و هواهای نفسانی بنی نوع بشر و اجرای حکم عدل او را بر گناهکاران معلوم کند و هم اینکه ایشان را متنبه سازد که حضرتش قوم عهد خود را در نظر داشته در حالت اسیری هم اوست که آنان را بر دشمنان مظفر و منصور میگرداند. ولی با وجود مطالب مذکور اسم خداوند بهیچوجه در آن مذکور نیست و باید دانست در ترجمه ٔ سبعینیه بعضی ملحقات بر صحیفه ٔ استر از قبیل دعای مردخای و غیره که از گفته های مورخین و در ضمن کتب جعلیه است یافت می شود - انتهی. در فهرست ابن الندیم (ص 34) در ضمن کتب توراه آمده: کتاب حشوارش و یسمی المجله و ظاهراً مراد همین کتاب استر است.

فرهنگ عمید

بارکش

کشندۀ ‌بار، باربردار، باربر، باری،
ویژگی چهارپایی که توانایی حمل بار سنگین را دارد، قوی: اسب بارکش،
[قدیمی، مجاز] دارای صبر و تحمل در برابر مشکلات و مصائب، صبور،
[قدیمی، مجاز] غم‌زده، غم‌خوار، غصه‌دار: دل پادشاهان شود بارکش / چو بینند در گِل خر خارکش (سعدی۱: ۵۹)،

تعبیر خواب

استر

اگر بیند بر استر ماده سیاه نشسته بود وبلند بالا بود، دلیل که زنی خواهد که خداوند حرمت بود. اگر استر را به گونه سفید بیند، آن زن که خواهد با جمال و خوبروی بود. اگر استر به گونه سبز دید، دلیل آن که زن دیندار و پرهیزکار بود. اگر استر به گونه سرخ بیند، دلیل که آن زن مطرب و معاشر دوست بود. اگر استر به گونه زرد یا اشقر بیند، دلیل که آن زن بیمار شود و زرد روی بود. اگر استر برهنه و رام کرده بیند، دلیل کند بر مردی ضعیف. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

چون استر درخواب بیند، اگر مطیع نبود مردی بدخوی و چون مطیع بود، نیک بود. اگر بیند بر استری بی زین نشسته بود و ندانست که استر از آن کیست، دلیل که به سفر رود. اگر بر استر خویش نشسته بود، چون سفر کند با سود و منفعت آید. اگر بیند بر استر زین یا پالان یا عماری نهاده است، دلیل که زن او نازائیده بود، خاصه که داند استر ملک او بود، یا شخصی بر او بخشیده بود. ا - محمد بن سیرین

استر ماده در خواب مولازاده بود. اگر استرنر بود سفر بود و بعضی از استادان این صناعت گفته اند: استر نر مرد بود و استر ماده، زن. اگر بیند از کسی استر ماده بخرید، دلیل که از کسی کنیزک بخرد. اگر بیند که استر ماده بفروخت، دلیل که کنیزک بفروشد یا از کنیزک جدا شود. اگر دید که بر استر ماده نشسته بود، دلیل که زنی کند که هرگز وی را فرزند نیاید. اگر بیند که بر استر نر نشسته بود، دلیل که عمر وی دراز بود و مرداش حاصل شود. اگر بیند استر از پس وی می دوید، دلیل که وی را غمی رسد. - جابر مغربی

دیدن استر بر پنج وجه بود.اول: سفر باشد، دوم: زندگانی دراز، سوم: ظفر بود بر دشمن، چهارم: جمال و آرایش، پنجم: مرد احمق بود. و استر ماده زن نازائیده بود واستر کرده منفعت و یافتن مراد بود. - امام جعفر صادق علیه السلام

اگر دید استر نوحه همی کرد، دلیل نماید بر زیادی مال از جهت زنان. اگر دیداستر با وی سخن گفت، دلیل که کار عجب وی را پیش آید و مردمان را زا آن شگفت آید، اگر دید استری را بکشت، دلیل که مال یابد، اگر دید وی بمرد یا ضایع شد. دلیل است که از کنیزک جدا شود.اگر استر نر بود، نشانه صحبت مردی بود و بدانکه گوشت و پوست استر مال بود و بعضی از معبران گفته اند: گوشت استر بیماری بود. اگر دید شیر استر همی خورد، دلیل بود بر دشواری و ترس و بیم وی به قدر شیر که خورد بود. - اسماعیل بن اشعث

مترادف و متضاد زبان فارسی

بارکش

باری،
(متضاد) سواری، باربر، غمگین، اندوهمند، اندوهگین

فرهنگ فارسی هوشیار

بارکش

باربردار، حمل کننده بار

معادل ابجد

استر بارکش

1184

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری